پدری که زحمتهای فراوان کشید و متاسفانه در بهار 45 سالگی از دنیا رفت :
روزگاری که در یک کارگاه 6 نفر همزمان و دو کارگاه برای او کار میکردند به یکدفعه و با سیاستهای غلط واردات از چین کارگاه پررونق او به دو نفر کلا منتهی شد تا اینکه در بهار 83 به دلیل سرطان چشم از جهان فرو بست و مارا داغدار کرد و متاسفانه هنوز که هنوز هست داغ او بر دل ما تازگی میکند چرم نیما توسط پدرم در سال 1358 در خیابان خرمشهر نرسیده به کمیل در سر درب یک تعمیرگاه قدیمی شروع به کار کرد و قبل از شروع به کار در شرکت سومخ واقع در میدان فاطمی که گردانندگان آن چند یهودی بودند به اتفاق چند تن دیگر سراجی را آموخت و بعد از چند سال برای خود یک کارگاه راه اندازی نمود با تمام مشکلاتی که در آنموقع پیشرو داشت و حال بعد از گذشت چند دهه من نیز کار پدر را اموختم و در کارگاه او شروع به کار کردم و در سال 83 موقعی که سرباز هم بودم و باتوجه به مریضی پدر کار را به صورت حرفه ای آغاز کردم و تا بدین سال و با توجه به مشکلات فراوانی که در اوایل کار برای من پیش آمده بود کار را آغاز کردم در آن اوایل زیاد سررشته ای از کار و تولید نداشتم و نمیدانستم که واقعا چه چیزی و با چه کیفیتی تولید کنم تا اینکه به مرور زمان و بازدید از کارگاههای دوستان پدرم توانستم که کار را بیشتر رونق دهم و سعی و تلاشم این بود که برای همه مردم و اطرافیان فرد مفیدی باشم و حتی در برابر ناملایمتهای اطرافیان حقیقت و حق را فراگیرم حتی اگر بهترین افراد در اطراف من دروغ میگفتن و جرات گفتن حقیقت را نداشتن و از راه راست دوری نموده و به ناجوانمردی گرائیده بودند شکر خدا تا بدین لحظه از دید خودم برای جامعه فرد مفیدی بودم و توانستم که نام و یاد پدرم را همه جا به نیکی زنده کنم .
به امید فردایی که مردمان ایرانی برای کسب روزی روی به دروغ و فریب و زیرپای دیگران خالی کردن نباشند و به امید روزیکه مردم ما محتاج نگاه دیگران نباشند .
و یک گله از جناب روحانی در آخر مطالب
و امیدوارم کلید جناب آقای روحانی هرچه سریعتر پیدا شود که اگه پیدا نشود گرانیها ادامه دار و قطار وار پیش میرود ‎smile emoticon‎
نیما ذاکری سعید